
پنج دلیل نوروساینسی برای نیار رهبران به کوچ
از دو تا رهبر پایین، شما روی کدوم یکی، حاضرین سرمایه گذاری کنین؟
رهبر سمت چپی در استارتاپ هوش مصنوعیه که به دنبال توسعه ی خودش با کمک کتابها و دورههای توسعه فردیه و خودش رو بین انبوه آموزشها و پادکستها دفن کرده.
رهبر سمت راستی در استارتاپ هوش مصنوعیه که کوچ میگیره و به دنبال رشد به کمک طراحی مسیر شخصی سازه شده با بازبینی مسیر و اصلاح اونها در جلسات هفتگی کوچینگه.
اگه شما سرمایه گذار بودین، سهام کدوم کسب و کار رو خریداری می کردین؟
توی این بلاگ می خوایم به ۵ تا دلیل نوروساینس اشاره کنیم، که چرا رهبر سمت راستی، گزینه ی مناسب تری برای انتخابه.
1- سطح بالای درک، پارادوکس و هویت High Levels Of Perception, Paradox and identity
نفر سمت چپ همه چیز رو از یک دیدگاه میبینه و یک مسیر رو تکرار میکنه
نفر سمت راست، میتونه از دیدگاههای مختلف به مسائل نگاه کنه.
+کدوم فرد رو برای مشورت گرفتن، بیشتر ترجیح میدین؟
-احتمالاً دومی، درسته؟
+این دقیقاً همون چیزیه که Robert Kegan دربارهاش صحبت میکنه.
نظریه رشد بزرگسالان رابرت کیگان Robert Kegan's theory of adult development میگه که افراد توی مراحل مختلفی رشد میکنن و به درکهای متفاوتی از خودشون و دنیای اطرافشون میرسن.
یکی از جالبترین مراحل،سطح پنجم آگاهی از خوده که بهش سطح "بین فردی" inter-individualism میگن. این سطح آگاهی توی فرآیند کوچینگ خیلی مهمه،
چون:
افراد میتونن چندین دیدگاه مختلف رو درک کنن، تناقضات رو بپذیرن و بفهمن که هویتشون میتونه تغییر کنه و لزوما یک چیز ثابت نیست. یعنی چی؟
یعنی اگه یه روز خودت رو یه مدیر موفق دیدی و روز بعد یه هنرمند خلاق، هیچ مشکلی نیست! تو اسیر ثبات نیستی و میتونی تغییر کنی.
نشونه های این افراد با این سطح آگاهی چیه؟
- قدرت راهبری محیط های پیچیده
- همدلی بیشتر
- تفکر خلاقانه
- قدرت حل مسئله بهتر
- توانایی ارائه راهکارهای متنوع و مسیرهای جدید،
- ارتباطات بهتر با دیگران
این نظریه درباره رشد روانی بزرگسالانه و بر اساس تحول و دگرگونی هست. رابرت کیگان تحول Transformation رو از یادگیری اطلاعات جدید یا مهارت های جدید متمایز میدونه. یعنی تحول صرفاً اضافه کردن اطلاعات به ذهنمون نیست، بلکه تغییر شکل ذهن ماست. تحول فقط مربوط به آنچه می دونیم نیست، بلکه نحوه ی دانستنه.
تحول زمانی اتفاق می افته که ما قادر به عقب نشینی و تفکر در مورد چیزی و تصمیم گیری در مورد اون باشیم.
transformation happens when things move from subject to object. Subject is experienced as invisible and unquestioned, simply a part of the self. Object is the opposite of subject.
به بیانی دیگه، تحول و دگرگونی زمانی اتفاق می افته که اشیا از subject به ابژه object حرکت کنه. subject به عنوان چیزی نامرئی و بی چون و چرا و صرفاً بخشی از خود، تجربه می شود. در حالی که ابژه object متضاد اون هست.
Object is the thing in our meaning-making that we can reflect on, handle, look at, and be responsible for. Kegan writes, “We have object; we are subject.” Evolutionary activity involves the very creating of the object from the subject. Subject-object relations emerge out of a lifelong process of development. Kegan believes that there are five different levels of subject-object relations throughout the lifespa
ابژه Object چیزی در معناسازی ماست که میتونیم دربارهاش تأمل کنیم، بهش رسیدگی کنیم، بهش نگاه کنیم و نسبت بهش مسئول باشیم. کیگان می نویسد: «ما اعتراض داریم. ما تابع هستیم.» فعالیت تکاملی شامل خلق Object از subject هست. کیگان معتقده که پنج سطح مختلف از روابط موضوع-ابژه در طول زندگی وجود داره.
یکی از مراحل پیشرفته این نظریه، سطح پنجم آگاهی هست که بهش سطح " تعادل بین فردی" میگن. در این سطح موارد زیر وجود داره.
The Interindividual Balance (Very few adults in their midlife or later)
Kegan claims that very few adults primarily in mid-life or beyond move towards the Interindividual Balance. Instead of viewing others as people with separate and different inner systems, those in the Interindividual Balance see across inner systems to look at the similarities that are hidden inside who used to look like differences. They are less likely to see the world in terms of dichotomies or polarities.
این سطح آگاهی که میزان خیلی کمی از افراد به اون میرسن قدرت فراتر دیدن افراد و تفاوت هاشون و دیدن مشابهت هاست. رابرت کگان ادعا می کنه که تعداد بسیار کمی از بزرگسالان عمدتاً در میانسالی یا فراتر از آن به سمت این سطح تعادل بین فردی میرسن. در این سطح به جای اینکه دیگران رو به عنوان افرادی با سیستمهای درونی مجزا و متفاوت ببیننن، قدرت نگاه فراتر و وسیع تر رو دارن و میتونن شباهت های پنهان شده درون سیستم ها رو ببینن.
به بیان دیگه این افراد با این سطح آگاهی میتونن عمیق تر به چیزهایی که در ظاهر متفاوت هستن نگاه کنن و شباهت ها رو کشف کنن. برای همین کمتر احتمال داره که دنیا رو به صورت دوقطبی و پارادوکس بیین.
به طور ساده تر 3 تا توانمندی رو در نظر بگیرین برای این سطح پنجم آگاهی:
1. دیدگاههای مختلف: تو این مرحله، یه آدم میتونه دیدگاهها و نظرات مختلف رو درک کنه و بهشون احترام بذاره. یعنی میفهمه که همیشه فقط یه "راه درست" برای دیدن چیزها وجود نداره.
2. پذیرفتن تناقضها: اینجا فرد میتونه قبول کنه که زندگی گاهی پر از تناقضها و ایدههای متضاده. به جای اینکه این تناقضها رو به عنوان مشکل ببینه، میفهمه که اینها یه بخش طبیعی از زندگی هستن.
3. هویت سیال: این یعنی یه آدم میفهمه که هویتش ثابت و سخت نیست و میتونه در طول زمان تغییر کنه. این آدم راحت میپذیره که میتونه در موقعیتها و زمانهای مختلف، خودش رو به شکلهای متفاوتی ببینه و تجربه کنه.
در کل، تو این سطح، آدمها خیلی منعطف و باز فکر میکنن. اونا میتونن خودشون رو با شرایط مختلف سازگار کنن و همیشه در حال رشد و پیشرفت باشن. زندگی رو به عنوان یه سفر پیچیده و همیشه در حال تغییر میبینن.
چرا توی کوچینگ این سطح آگاهی مهمه؟
چون مراجع رو قادر میسازه تا بتونه فراتر از محدودیتهای ایگو و ذهن اجتماعیش (مثل هنجارهای غلط و محدود کننده اجتماعی) حرکت کنه . در نتیجه از تک بعدی بودن، خارج میشه و به جای اینکه فقط یک مسیر رو تکرار کنه، میتونه دیدگاههای متنوعی رو کشف کنه و اونها رو با همدیگه تلفیق کنه و از این طریق مسیرهای خلاق متنوع رو برای رشد شخصی و حرفهای ارائه بده،
درنتیجه در مارکت رقابتی امروز، کسب و کاری خلاقتر و غیر قابل پیشبینی میشه.
کوچینگ میتونه به شکل های زیر به رهبران کمک کنه تا به این سطح خود آگاهی برسن و یا این سطح رو بیشتر توسعه بدن:
تسهیل رشد:کوچینگ میتونه نقش مهمی در کمک به افراد برای رسیدن به سطح ۵ داشته باشه. این کار رو با ارائه ابزارها، بینشها و حمایتهایی که برای فراتر رفتن از خود و ذهن اجتماعیشده اشون نیاز دارن، انجام میده. کوچها میتونن مراجعان رو در فرآیند شناخت و یکپارچهسازی دیدگاههای مختلف راهنمایی کنن که برای رشد شخصی و حرفهای خیلی مهمه.
تقویت تواناییها: برای کسایی که قبلاً به این سطح رسیدهان، کوچینگ میتونه بهشون کمک کنه تا در سطوح عمیق تری از این آگاهی رو به جلو حرکت کنن، باورهای کهنه تر و محدودیت هنجارهای اجتماعی رو کنار بزنن و تواناییهاشون رو برای تحولاتی مثل راهبری محیط های پیچیده، حل مسائل پیچیده، همدلی و کیفیت بهتر ارتباط با دیگران ارتقا بدن .
.
ممکنه براتون سوال پیش بیاد که، چرا این کار روخود فرد تنهایی انجام نده؟ توضیحش در مورد دوم آورده شده.
2- شلیک نورون های آینه ای Firing Mirror Neurons
تا حالا شده یک نفر حرفی که زدی رو برات تکرار کنه و شنیدن حرف خودت از زبان دیگری، باعث بشه آگاهی جدیدتر و یا عمیق تری به دست بیاری؟
یکی از علت های این موضوع، نورون های آینه ای هست. نورونهای آینهای سلولهای مغزی هستن که وقتی ما یه عمل رو انجام میدیم یا میبینیم کسی دیگه همون عمل رو انجام میده، فعال میشن. این نورونها به ما کمک میکنن از طریق مشاهده و تقلید یاد بگیریم. در کوچینگ، بازتاب دقیق کلمات و احساسات مراجع توسط کوچ، این نورونها رو فعال میکنه.
وقتی کوچ حرفهای مراجع رو دقیقاً بازتاب میده، مغز مراجع بهتر میتونه احساسات و افکارش رو درک کنه. این بازتاب نورونهای آینهای رو فعال میکنه.
- مثال: مراجع میگه "من خیلی خوشحالم"، وقتی کوچ خوشحالی رو بازتاب میده مراجع حس شادی رو عمیقتر تجربه کنه.
بازتاب کلمات و احساسات توسط کوچ، نورونهای آینهای رو فعال میکنه و باعث میشه مراجع افکار و احساساتش رو بهتر درک کنه و حتی بینش جدید رو به دست بیاره.
این کار باعث میشه نسبت به زمانی که تنهایی بخوایم به خودمون بازتاب بدیم، آگاهی بیشتری به دست بیاریم چون بخش های مختلف شناختی و احساسی مغز به طور فعال درگیر میشه که در نهایت یادگیری رو جامع تر holistic و غنی تر میکنه.
رهبران اغلب تحت فشارهای زیادی قرار دارن و نیاز به محیط امن برای خلق بهترین خودشون دارن. کمک گرفتن از نورونهای آینهای شناختی و احساسی، میتونه به رشد شخصی اونا به خصوص در شرایط سخت کمک زیادی میکنه.
https://www.news-medical.net/health/What-are-Mirror-Neurons.aspx
به نظرتون صلاحیت های چهارم کوچینگ ICF و تصدیق استعداد و کارهای مراجع به اون چه قدر روی پیشرفتش با کمک نورون آینه ای تاثیر داره؟
3-مغز ما وقتی به بقیه راهکار می دیم:
چرا راهکاردادن به دیگران راحته ولی یافتن راهکار برای مشکلات خودمون سخته؟
چون موانعی مثل احساسات شخصی و سوگیری های فکری مانع از تفکر کارآمد میشه.
وقتی به دیگران مشورت می دیم، مغزمون به صورت منطقی و بدون تعصب کار میکنه. ما وضعیت اونها رو بدون بار احساسی و سوگیری های شخصی ارزیابی میکنیم. این جدا شدن به ما اجازه میده که واضحتر و موثرتر فکر کنیم. بخش جلوی مغز (پریفرونتال کورتکس)، که مسئول تصمیمگیری و کنترل خود هست، تحت تأثیر احساسات، ترسها و تجربیات شخصیمون قرار میگیره. این تأثیرات احساسی میتونه قدرت فکر کارامد رو ضعیف کنه و نتونیم بیطرفانه با خودمون برخورد کنیم.
مثل وقتی به دوستمون مشورت میدیم که چه طور ورزش کنه اما خودمون با وجود دونستن راهکارها، نمیتونم ورزش کنیم.
نقش کوچینگ در حل این مشکل چیه؟
کوچینگ میتونه نقش مهمی در اینجا ایفا کنه . کوچ درگیر جنبه های عاطفی موضوع نیست و با گوش دادن حرفه ای و ابزارهای متنوعش میتونه شریک فکری مناسبی باشه تا رهبران عنصر گم شده برای یافتن راهکار مناسب خودشون رو کشف کنن، پاسخهای عادتوار و موانع درونی خودشون رو بشناسن و بر اونها غلبه کنن و چرخه دانستن ولی عمل نکردن رو بشکنن.
مثال عملی
رهبری که برای افزایش بهره وری و کیفیت، لازمه ساعت کارش رو کم کنه. اما وقتی میخواد این تغییرات رو اعمال کنه، با موانع احساسی مثل استرس کار و وظیفه شناسی بیش از حد روبهرو میشه. یک کوچ میتونه به این رهبر کمک کنه تا این موانع رو شناسایی کنه و استراتژیهای مشخصی برای غلبه بر اونها توسعه بده. کوچ همچنین میتونه به رهبر کمک کنه تا اهداف واقعبینانه تعیین کنه و با پیگیری مداوم، به ایجاد تغییرات پایدار در سبک زندگیاش کمک کنه.
نورو پلاستیسیته و تثبیت یادگیری در جلسات کوچینگ
یادگیری عمیق و پایدار معمولاً با یک بار شنیدن اطلاعات جدید اتفاق نمیافته. رمز یادگیری ماندگار، تکرار و تکرار و تکراره. جلسات کوچینگ با تأثیر روی مسیرهای عصبی مغز، این قابلیت رو دارن که یادگیری رو به طور عمیق جا بندازن. نوروپلاستیسیته مغز، اجازه میده اتصالات جدید شکل بگیره و اتصالات قدیمی تقویت بشه.
وقتی تو یه جلسه کوچینگ، فرد با دیدگاهها، استراتژیها و رفتارهای جدید آشنا میشه، مغزش شروع به شکل دادن و تقویت مسیرهای عصبی مربوط به اون اطلاعات جدید میکنه. مثلا اگه جلسه کوچینگ روی تقویت مهارتهای ارتباطی مثبت تمرکز کنه، هر بار تمرین و صحبت در مورد این مهارت، اتصالات عصبی مربوط بهش رو قویتر میکنه. این تمرکز و تمرین مداوم، مغز رو به طور مؤثر "آموزش" میده که تو این زمینهها بهتر بشه.
از طرف دیگه، کوچینگ میتونه به ضعیف شدن مسیرهای عصبی ناکارآمد هم کمک کنه. مغز بر اساس اصل "استفاده کن یا از دست بده Use it or lose it" کار میکنه. مسیرهایی که زیاد استفاده نشن، با گذشت زمان ضعیف میشن. تو جلسات کوچینگ، با تغییر تمرکز از رفتارها و افکار منفی به سمت رفتارها و افکار مثبت، مغز به تدریج قدرت مسیرهای عصبی مربوط به عادتهای بد رو کاهش میده.
الهام گرفتن برای اقدام در جلسات کوچینگ
کوچینگ یه فرآیند دینامیکه که میتونه به طرز چشمگیری انگیزهی اقدام رو در فرد بیدار کنه. این کار با کاوش در امکانات جدید و مسیرهای مختلف، و همچنین با استفاده از قدرت انگیزهی درونی و سیستم پاداش مغز انجام میشه.
کاوش در امکانات جدید
بحث در مورد امکانات و مسیرهای جدید تو جلسات کوچینگ میتونه انگیزهی درونی رو شعلهور کنه. وقتی افراد درباره آیندههای ممکن یا روشهای مختلف برای رسیدن به اهدافشون صحبت میکنن، تخیلشون تحریک میشه و دنیایی از احتمالات باز میشه. این کاوش میتونه فوقالعاده انگیزهبخش باشه، چون به ارزشها، علاقهها و آرزوهای شخصی فرد متصل میشه. عمل تصور کردن موفقیت یا دستیابی به اهداف در این زمینههای جدید میتونه یه کشش احساسی و انگیزشی قوی ایجاد کنه. این میل درونی برای رشد و پیشرفت که تو جلسات کوچینگ شعلهور میشه، اغلب به اقدام پایدار و خودجوش منجر میشه.
ایجاد وضوح
کوچینگ معمولاً شامل تعیین واضح خواسته ها و بحث در مورد مراحل لازم برای رسیدن به اونهاست. وقتی افراد وضوح و شفافیت مسیر رو پیدا میکنن. این وضوح، همراه با حمایت و تشویق کوچ، اعتماد به نفس و تعهد رو برای اقدام افزایش میده.
تغییر دیدگاه به چالشها
در نهایت، کوچینگ میتونه به فرد کمک کنه تا چالشها و شکستها رو به عنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد ببینه. این تغییر دیدگاه میتونه ترس از شکست رو کاهش بده که اغلب مانع اقدام میشه. با ایجاد محیطی امن برای کاوش و ریسک کردن، کوچینگ افراد رو تشویق میکنه تا از منطقه راحتی خودشون خارج بشن و تجربههای جدیدی رو بپذیرن و این میل درونی به تغییر رو بیشتر تقویت کنن.
سخن پایانی:
بریم سهاممون رو برای استارتاپ رهبر سمت راستی خریداری کنیم.
نویسنده:نازنین شیرازی از تیم تایم کوچ
مقالات پیشنهادی:
نظرات (0)
در این قسمت نظر خود را با ما در اشتراک بگذارید