4 اصل نوروساینس برای کوچ ها
چی میتونه به ما کمک کنه تا کیفیت جلسات کوچینگمون رو بیشتر از قبل ارتقا بدیم؟
یکی از جدیدترین حوزه ها (به جز AI) رویکرد کوچینگ علوم اعصاب یا نوروساینس کوچینگ هست.
مغز ما قدرت تشخیص تغییرات در محیط پیرامون رو داره و نسبت به تغییرات منفی حساس تره. هر تغییری که یک تهدید ایجاد کنه، می تونه باعث ترس بشه و باعث بشه که مرکز ترس مغز، یک واکنش تکانشی دفاعی رو برانگیخته کنه. برای همین هست که ایجاد تغییر و رشدی که نیاز به خروج از ناحیه امن داره، برای مغز دوست داشتنی نیست ، حتی اگر منطقاً بدونیم که میخوایم تغییر رو ایجاد کنیم.
نکته ای که کوچ ها میتونن از این پاراگراف یاد بگیرنن، اینه که مراجع خودشون رو برای تغییر، تحت فشار نذارن، چون هر چه قدر بیشتر برای تغییر اون ها رو تحت فشار بذارن، مراجع دور تر می شه
پس چی کار کنیم ؟
بهترین استراتژی های کوچینگ بر درک حال (اینجا و اکنون مراجع) و همراهی برای توسعه راه حل های جدید به جای توقف رفتار قبلی هست.
این کار باعث ایجاد مسیرهای عصبی جدید در مغز و الگوهای تفکر جدید میشه که همون نوروپلاستیسیته ی مغزه. وظیفه اساسی همه کوچ ها فراهم کردن بستر مناسب برای تسهیل استفاده از قدرت نوروپلاستیسیته است تا بهترین نتایج ممکن در جلسات به دست بیاد.
احتمالا شما هم به عنوان کوچ، تجربه ی این رو داشتین که تغییر کردن (به خصوص برای بزرگسالان)، سخت هست. یکی از علت های دشواری تغییر، مربوط به چگونگی سیم کشی مغز هست. هر چه قدر سن بالاتر میره، افراد تمایل بیشتری به ادامه دادن روند قبلی خودشون و تغییر نکردن پیدا میکنن و برای همین هست که تغییر عادت قبلی و ایجاد عادت جدید سخته.
علوم اعصاب به ما نشون داده که مغز ما از بدو تولد، سخت سیم کشی «Hard wired» نشده و هر بار که مهارت جدیدی رو یاد میگیریم، ارتباطات جدیدی بین سلولهای مغزمون که قبلاً به هم متصل نبودهاند، شکل میگیره.
برای اجرا کردن یک کار، مغز ما ابتدا اون رو به اجزای سازندهاش تقسیم میکنه و بعد هر قسمت اون رو ذخیره میکنه.
این بخشها توسط مغز ما به هم مرتبط میشن که خطی از نورونها رو به هم متصل میکنه تا یک مسیر عصبی رو تشکیل بده، وقتی کاری که مربوط به این ناحیه ی خطی هست رو تمرین میکنیم، این مسیر عصبی بزرگ و بزرگتر میشه، چون با هر بار تمرین، نورونهای مجاورِ هم، برای یادگیری نحوه انجام کار، به این مسیر ملحق میشن؛ با تکرار و تمرین این کار، اتصالات قوی تر می شن و نورون های نزدیک به حالت قبلی خود باز می گردن و همانطور که ما به صورت فیزیکی فعالیتی رو انجام می دیم، حرکات مورد نیاز در قشر حرکتی مغز رمزگذاری می شن. کوچ های ورزشی از این فرآیند به عنوان "حافظه ماهیچه ای" یاد می کنن.
برای درک بهتر این موضوع، "یعنی اینکه: ابتدای یادگیری و تغییر جدید مسیر عصبی کوچک هست و با تمرین و تکرار تقویت میشن"، میتونیم تصور کنیم که اول یادگیری، یه جاده خاکی در مغز هست که ارتباط نورون ها اون رو ایجاد کرده و با هر بار تمرین و تکرار، نورون های بیشتری به ساختن این جاده استخدام میشن و کم کم جاده خاکی در مغز تبدیل به اتوبان دوبانده میشه.
هرچی بیشتر اون کار رو تمرین کنین، مسیر عصبی در مغزتون قویتر میشه و توانایی شما برای انجام این حرکات با استفاده از بخشهای غیرهوشیار مغزتون بیشتر میشه. یک مثال ساده، یادگیری رانندگی هست که اول باید به همه چیز توجه کنین و سعی کنین موارد را به خود یادآوری کنین، مثلا الان کلاچ رو بگیر، الان سرعتت از 20 گذشت، دنده رو تغییر بده و ...، این مسیر ادامه داره تا زمانی که به مرحله ای می رسیم که ناگهان متوجه میشیم که از یک نقطه در شهر به سمت دیگری از شهر رانندگی کرده ایم؛ دلیل این امر، اینه که اتوبان دوبانده برای رانندگی در مغز ما ایجاد شده و رانندگی تبدیل به طبیعت دوم second brain ما شده.
میتونین از این موضوع در میان جلسات کوچینگ خودتون استفاده کنین.
+ به طور مثال از مراجع خود در جلسات بپرسین که در حال تقویت کدام مسیر عصبی در مغزش هست؟
+ نورون های تو مشغول ساختن یا تقویت چه جاده ای هستن؟
+این جاده تو رو به چه سمتی میبره؟
استفاده از زبان نوروساینس
همه میدونیم که زندگی سخته. هیچ مراجعی نمیتونه کل زندگیش رو متوقف کنه و بره یه گوشه بشینه و فقط و فقط روی تغییر رفتاری که هدف جلسه کوچینگش بوده تمرکز کنه.
چون همه ما در زندگی واقعیمون با مسئولیت ها، آشفتگی ها، چالش ها، عدم قطعیت ها و حواس پرتی های مختلفی مواجه هستیم.
بنابراین مهمه که در مسیر ساختن جاده ها و اتوبان های دوبانده ی مغز، به مراجعین خود، بیشترین کمک رو کنیم.
چطور میشه انجامش داد؟ با کمک زبان نوروساینس.
اشتباهی که معمولا پیش میاد این هست که برای تغییر به منطق تکیه میکنیم و احساسات مربوط به تغییر رو نادیده میگیریم.
نادیده گرفتن و عدم توجه به احساسات هنگام تلاش برای ایجاد تغییر، باعث میشه که مغز اطلاعات بسیار مهمی رو از دست بده (چون احساسات دیتا هستند. شاید به همین دلیله که در صلاحیت های icf و مارکرهای PCC کاوش احساسات مراجع، اهمیت زیادی داره مثل صلاحیت 4 وصلاحیت 6 ICF برای حمایت از ابراز احساسات و پرسشگری درباره ی احساسات مراجع).
غالب اوقات، مقاومت در برابر تغییر، بیشتر از چالش منطقی، به دلیل احساساتی است که به اون ها توجه نشده.
هنگامی که که می خواید تغییری ایجاد کنین، مغز شما باید جوانب مثبت و منفی تصمیمتان رو ارزیابی کنه. توجه به احساسات و عواطف در کنار تفکر منطقی از موارد مهم برای تصمیم گیری و تغییره که لازم هست کوچ ها در جلسه به اون توجه کنه.
کوچ ها باید سوالاتی مانند سوالات زیر رو در جلسات کوچینگ با مراجعین خودشون بررسی کنن.
- الان، خلق این تغییر چه احساسی را در تو ایجاد میکنه؟
- فکر میکنی اگر بخوای این تغییر رو ایجاد کنی، چه احساسی رو تجربه خواهی کرد؟
این نوع سوالات به کوچ ها این امکان رو می ده که اطلاعات مهم ناشی از احساسات رو به آگاهی جلسه اضافه کنن و به مراجع خود کمک کنن تا بتونه مسیر تغییر کارآمدتری رو خلق کنه.
همچنین بهره گیری از زبان مغز در جلسه کوچینگ کمک میکنه تا مراجع بتونه قدمی عقب تر بیاد و به رفتارهای خودش نگاه دقیق تری بندازه.
یک مثال خارج از صلاحیت های ICF
بطور مثال در جلسه ای که اعتماد به نفس مراجع بیش از حد بالاست overconfidence (این مورد برچسب کوچ نیست، چون کوچ نمیتونه بگه که مراجع اعتماد به نفس زیاد تر از حد معقول دارد یا نه. این مثال صرفا برای درک بهتر این متن آورده شده)، این اعتماد به نفس بیش از حد، مانع پیشرفت جلسه ی کوچینگ شده کوچ با وجود مشاهده ی این امر نمیتونه به مراجع بگه که زیادی اعتماد به نفس داره، چون ممکنه، حرف او باعث ایجاد حالت دفاعی در مراجع بشه.
پرسشگری درباره ی چگونگی تشخیص مرز میان اعتماد به نفس واقعی که نشانگر واقعیته و اعتماد به نفس بیش از حد (خلاف واقعیت است) میتونه کمک کننده باشه. چون به کاوشگری و کنجکاوی در این باره پرداخته میشه.
اصول پایه ی نوروساینس مرتبط با حافظه و تغییر عبارتند از:
• عادت های قدیمی به انرژی کمتری نیاز دارن. عادات جدید نیاز به پردازش بیشتر مغز و در نتیجه انرژی بیشتر دارن.
• برای رخ دادن تغییر، فرآیند جدید باید به خاطر سپرده بشه.
• یادآوری، در این مراحل انجام می شه: ابتدا کوتاه مدت، سپس میان مدت و سپس بلند مدت. کاهش دادن تعارض با کارهای قدیمی به مراجع کمک می کنه تا کارهای جدید رو به خاطر بسپاره. بنابراین روشن کردن این تعارض Conflict کمک کننده هست.
• مغز تمایل به یادآوری چیزهایی داره که در زمینه احساسی تقویت شده باشه. بنابراین، برای اینکه تغییر موفقیت آمیز باشه و مناطق مختلف مغز، حافظه رو تثبیت کنن، باید احساسات هم درگیر بشن.
این کار رو میشه با کمک از تخیل و یا تجربه ی فرد و با کمک استفاده ازمثال ها انجام داد. برخی از کوچ ها، از ابزارهایی مانند موسیقی یا وسایل کمک بصری (مانند تصاویر) برای تقویت این مسیر استفاده می کنن.
• در صورت وجود اضطراب زیاد، مغز پاداشی روبرای تغییرات جدید ثبت نمی کنه.
توجه کنین که برای پیاده سازی رویکرد کوچینگ علوم اعصاب لازم هست که مطالعات و آموزش های زیادی را یاد بگیرین. اما میتونید از ابزارهای اون و اصول پایه در جهت افزایش اثربخشی جلسات خودتون در کوچینگ استفاده های زیادی کنین.
مغز منحصر به فرد
آگاهی از ترجیحات رفتاری و انطباق مناسبِ رفتاری در جلسات کوچینگ، حیاتیست.
در اولین قدم، کوچ ها باید از ترجیحات رفتاری Behaviour Preferences خودشون آگاه باشن. عدم درک این پیام مهم، به ویژه در زمینه کوچینگ درون سازمانی Internal Coaching آسیب زاست. کوچینگ موثر با درک دقیق ترجیحاتِ رفتاری خودتون (به عنوان کوچ) و مراجعتون در جلسه کوچینگ ایجاد میشه.
منظور از ترجیحاتِ رفتاری، شیوه های ترجیحی افراد برای کار کردن و تعامل داشتن در کار و یا رفتارهای «پیش فرض default» اون ها، مثل: تشویقکننده بودن، یا مذاکره گر قوی و غیره هست. از اونجایی که افراد ترجیحات رفتاری دیگران رو انجام نداده اند، تمایل دارن که تصور کنن که شیوه عملکرد خودشون بهترین یا صحیح ترین هست که این امر منجر به ایجاد شدن پیش فرض هایی در مورد انگیزه ها، شخصیت، تلاش و حتی ارزش نسبی کارکنان با ترجیحات رفتاری مختلف میشه.
نقطه ی کور کوچ هایی که از ترجیحات رفتاری فردی دیگران آگاه نیستند، این هست که در جلسات میخوان تصویری از آینه ی رفتاری خود را به مراجع نشون بدن چون به طور پیش فرض تصور میکنن این مسیر، مسیر درست هست، این جواب به سوال جواب درست است. این روش برنامه ریزی درست هست که این تصورات غلط، زمینه رو برای کوچینگ ناکارآمد و به هم خوردن رابطه ی کوچینگ و ناکارآمدی میشه.
یه مطالعه نشون داده که مدیرانی که آگاهی از ترجیحات رفتاری بهتری دارن، در رهبری تیم ها بهتر، در کوچینگ دیگران بهتر و احتمال ترفیع بیشتری دارن. یادگیری و تمرین آگاهی به ترجیحات رفتاری باعث کوچینگ بهتر، رهبری بهتر تیم ها، مشارکت بیشتر، بهره وری بالاتر و تعارضات کمتر در سازمان میشه.
آگاهی از ترجیحات رفتاری نوعی "تقویت قدرت power boost " رو فراهم می کنه که اثربخشی ارتباطات رو بهبود میده و بهره وری تلاش های کوچینگ رو افزایش میده. آگاهی از رفتار ، به مدیران کمک می کنه تا نوعی کوچینگ robust one-on-one coaching رو انجام بدن که باعث ایجاد تغییر و آزادسازی پتانسیل کارکنان میشه.
تفکر دو جانبه:
با کوچینگ مبتنی بر علوم اعصاب، یکی از اهداف این هست که بتونیم ظرفیت فرد رو برای تفکر و پردازش اطلاعات به صورت دوطرفه تا حد امکان توسعه بدیم. این به این معناست که به شما آموزش داده میشه تا به محرک های محیط با استفاده از نیمکره چپ و راست به طور همزمان یا در سریع ترین زمان ممکن پاسخ بدید. متعادلتر شدن در پردازش اطلاعات، فرصتی برای ایجاد راهحلها و تولید سریع ایدهها فراهم میکنه.
سخن پایانی:
رویکرد کوچینگ علوم اعصاب یا نوروساینس کوچینگ نه تنها روشهای گذشته ی کوچینگ رو تقویت میکنه، بلکه درک عمیقتر و جامعتری از رفتار و پتانسیل انسانی ارائه میده، برای کوچ هایی که در نوروساینس تازه کار هستند. گنجوندن این بینش ها در تمرین شما می تونه یک مزیت قدرتمند ایجاد کنه، چه در حال کمک به مراجعان برای ایجاد عادت های جدید، غلبه بر مقاومت در برابر تغییر یا افزایش انعطاف پذیری شناختی اونها باشید، رویکرد کوچینگ نوروساینس ( کوچینگ علوم اعصاب) ابزارها و تکنیک های زیادی رو برای ارتقا جلسات کوچینگ ایجاد میکنه.
نویسندگان: نازنین شیرازی و فائزه اسماعیلی از تیم تایم کوچ
مقالات پیشنهادی
نظرات (0)
در این قسمت نظر خود را با ما در اشتراک بگذارید