کوچینگ هدف گذاری و برنامه ریزی استراتژیک

کوچینگ هدف گذاری و برنامه ریزی استراتژیک


این مقاله به بررسی چالش‌های تعیین هدف و برنامه‌ریزی استراتژیک در دنیای امروز می‌پردازد و بر نقش کوچینگ و چگونگی کمک آن به افراد و سازمان‌ها برای حل این مسائل کمک می کند.


تغییرات و چالش ها در تعیین هدف و دستیابی به اهداف:

حتما تجربه کرده اید ، وقتی برای هدفی، برنامه ریزی میکنید و ناگهان در زمان اجرا، اتفاق جدیدی رخ میدهد که برنامه ی شما را مختل میکند، مثل تغییر قیمت ها، ظهور رقیب قدرتمند جدید، تغییر قوانین و غیره. دنیای امروز، غیر قابل پیش بینی تر، مبهم تر و پیچیده تر از گذشته ایست که در آن برنامه های سنتی و ثابت، طراحی و به طور موفق اجرا میشد. به همین دلیل است امروزه رویکردهای چابک‌ به یک جنبه حیاتی از موفقیت فردی و سازمانی تبدیل شده است.در این مسیر، قفل ها پنهانی وجود دارد که مانع تاب آوری، مسئولیت پذیری، خلاقیت و انعطاف پذیری از سمت افراد در مواجهه با سختی ها و چالش ها میشود. این قفل ها مواردی  مانند عدم ایجاد تعادل میان صلبیت و انعطاف‌پذیری  اهداف و برنامه ها، عدم توجه به همسویی ارزش‌های شخصی با اهداف، بی توجهی به بستر موجود و غیره هستند.

 

کوچینگ چگونه میتواند به حل این مسائل  کمک کند؟

 

کوچینگ با تشویق افراد به کندوکاو عمیق در افکار، تجربیات، عواطف، ارزش‌ها، به افزایش مسئولیت پذیری و خودآگاهی کمک می‌کند و از طریق ابزارهای تأملی، پرسش‌های پایان باز و تکنیک‌های تجسم هدف، افراد را قادر می‌سازد تا روش های اجرایی خلاق و منحصر به فردی را طراحی کنند، اینکار به افراد حس مالکیت را القا می‌کند، که در نتیجه ی آن، حس مسئولیت، تعهد، انگیزه و انعطاف‌پذیری را تقویت می‌کند. این عناصر برای عبور از چالش‌های ذاتی مسیر دستیابی به اهدف در دنیای ووکای امروز ضروری است.


ایجاد تعادل بین صلبیت و انعطاف پذیری:

 

دستیابی به تعادل بین صلبیت (به معنای، عدم سازگاری، دقیق تعریف شدن تمام جزئیات اهداف و برنامه ریزی دقیق تمام جزئیات آن ها که در آن، انسان شبیه به ماشین در نظر گرفته شده و زمان آینده را کاملا قابل پیش بینی و محیط را ثابت در نظر میگیرد)، و انعطاف پذیری (به معنای قابلیت سازگاری و امکان افزودن تغییرات، افزودن نوآوری ها، بهبود، اصلاح و تغییر در مسیر است)، برای هدف گذاری موفق در محل کار بسیار مهم است.تحقیقات دی فابیو و کنی (2016) نقش تحول آفرین کوچینگ را در ارتقای ذهنیت رشد برجسته می کند و بر اهمیت پذیرش انعطاف پذیری به عنوان کاتالیزوری برای یادگیری مستمر و توسعه حرفه ای تاکید می کند. کوچ ها با تشویق افراد به پذیرش رویکرد یادگیری محور، تیم ها را قادر می سازند تا از عدم قطعیت ها عبور کنند، با شرایط متغیر سازگار شوند و از فرصت های نوظهور استفاده کنند و در نتیجه فرهنگ بهبود مستمر و نوآوری را در محیط کار پرورش دهند.

 

برخی از تکنیک های کوچینگ مورد استفاده در این مسیر عبارتند از:

تعادل میان اکنون و آینده: شفاف سازی اهداف و مقاصد خاص، در حالی که تعادل مناسبی میان زمان اکنون و آینده، موارد غیر قابل کنترل و قابل کنترل ایجاد میکند.
برنامه‌ریزی سناریو: تشویق به کاوش در سناریوهای مختلف و چالش‌های بالقوه برای آماده‌سازی افراد برای سازگاری پویا در فرآیند هدف‌گذاری و مواجهه با چالش ها مختلف.

 

همسو سازی ارزش های شخصی در مسیر هدف گذاری:

 

همسوسازی ارزش های شخصی با فرآیند هدف گذار، سنگ بنای انگیزه درونیست. تحقیقات گرانت (2018) تأثیر مثبت  تعیین هدف مبتنی بر ارزش ها و همسوسازی اهداف حرفه‌ای با ارزش‌های شخصی و خواسته های بلندمدت را نشان میدهد. کوچینگ، با تاکید بر پرورش خودآگاهی و درون نگری، افراد را در دنیای درونیشان همراهی می کند تا با کشف ارزش های خود، تغییر نگرش خود به هدف و طراحی مسیر اجرایی که با خود واقعی آنها همخوانی دارد، بهره وری و کارآمدی بیشتری ارائه دهند.علاوه بر این تحقیق انجام شده توسط لاتام و پیندر (2016) نقش مهم تعیین هدف ارزش محور را در افزایش مشارکت کارکنان و رضایت شغلی نشان میدهد و بر اهمیت همسویی اهداف سازمانی با انگیزه ها و ارزش های درونی کارکنان تاکید می کند. این همسویی به عنوان یک نیروی محرکه برای انگیزه پایدار، انعطاف پذیری، حس مسئولیت پذیری، تاب آوری در مواجهه با چالش های اهداف موثر است کمک میکند می کند، در نتیجه حس هدف و جهت را تقویت می کند که افراد و تیم ها را به سمت دستیابی به اهدافشان سوق می دهد. کوچینگ با کمک جلسات تیمی و یک به یک، به شناسایی الگوهای منحصر به فرد افراد، شناسایی بستر کنونی و افزایش تفکر خلاق به تحقق یافتن این موارد کمک میکند.

 

مدیریت عاطفی در تعیین هدف:

پژوهشی که توسط گولمن و بویاتزیس (2017) انجام شد، تأثیر تحول‌آفرین هوش هیجانی بر دستیابی به هدف را نشان میدهد و بر اهمیت پرورش خودآگاهی و همدلی به عنوان مؤلفه‌های ضروری مدیریت هیجانی مؤثر تأکید می‌کند. کوچینگ به افراد در مدیریت پیچیدگی های عاطفی و نظم احساسی که بر تمرکز، خود کارآمدی و بهره وری بسیار موثر است، کمک میکند، کارمندان را قادر می سازد تا انعطاف پذیری عاطفی خود را در مواجهه با چالش ها تقویت کنند، استرس خود را در فشارهای کاری مدیریت کنند و بطور کلی محیط کاری مثبت و سازنده ای را پرورش دهند. علاوه بر این، تحقیق اشکاناسی و دوریس (2017)  نقش محوری کوچینگ در تنظیم عاطفی را در حل تعارضات، تقویت ارتباطات، همدلی در تیم ورک و کارهای گروهی در محیط کار نشان میدهد. کوچ ها با ارائه ابزارها و استراتژی‌هایی ماند نقشه همدلی، گشتالت، ارتباطات بدون خشونت(NVC) و غیره به مدیریت استرس در محل کار و تقویت روابط بین فردی مثبت، افراد و تیم‌ها را قادر می‌سازند تا تیم‌های منسجمی بسازند و محیط کاری حمایتی و مشارکتی را برای دستیابی به هدف و موفقیت سازمانی ایجاد کنند.

 


پرداختن به تغییرات زمینه ای Contextual Changes از طریق تعیین هدف استراتژیک:

 

توانایی انطباق یافتن به موقع و مناسب با تغییرات زمینه ای Contextual Changes   و روندهای نوظهور برای اجرای موفقیت آمیز  برنامه ها بسیار مهم است. 
سرعت تحول بالا در محیط کار، توانایی بالایی برای انطباق با تغییرات را نیاز دارد. پژوهشی که توسط گینو و استات در (2018) انجام شد، اهمیت تعیین هدف استراتژیک به صورت انعطاف‌پذیر  و سازگار برای بازار پویا و همچنین استفاده از فرصت های  نوظهور در مسیر را نشان میدهد. علاوه بر این، تحقیق Reckwitz (2017) بر اهمیت همسویی اهداف با استراتژی‌های سازمانی، و اهمیت پرورش فرهنگ برنامه‌ریزی فعال و آینده‌نگری استراتژیک را در محیط کار برجسته می‌کند.  

 

اما منظور از استراتژی و برنامه ریزی چیست؟ و کوچینگ چگونه در آن نقش می آفریند؟


تغییرات و چالش های برنامه ریزی استراتژیک:

احتمالا برایتان پیش آمده است که اهدافی را تعیین کنید و زمانی که به آن ها دست  یابید باز هم خوشحال نباشید؟

طبق گفته ی راجر مارتین، (رئیس دانشکده مدیریت روتمن در دانشگاه تورنتو و نویسنده ی کتاب هایی مانند ذهن تقابل ناپذیر) در مجله ی هاروارد بیزینس ریویو، اکثر مواردی که برنامه ی استراتژیک گفته میشود، در واقع برنامه ی استراتژیک نیستند. به همین دلیل است که وقتی، افراد به دستاوردها دست می یابند، نتایج برایشان خوشحال کننده نیست. برای توضیح دقیق تر؛ ابتدا به سراغ تعریف و اصلاح استراتژی می رویم و سپس به سراغ برنامه ریزی می رویم.

 

استراتژی چیست؟

استراتژی، مجموعه ای از انتخاب های یکپارچه و همسو است که شما را به گونه ی مطلوب مد نظرتان در زمین بازی انتخابیتان قرار می دهد.

در واقع استراتژی، چرایی و چگونگی را  به شما نشان میدهد.

مثال،

  • چرا از بین موارد مختلف، میخواهیم این مورد (مثلا ایجاد محصول جدید ایکس) را انجام دهیم؟
  •  چرا باقی موارد نه؟
  •  چرا الان؟ 
  • چگونه قرار است آن را به موثرترین نحو انجام دهیم؟


پاسخ های سوالات بالا که برای استراتژی پرسیده می شود باید:
  منسجم ، coherence و قابل انجام شدن باشند (یعنی شما بتوانید پاسخ های نهایی را به اقدام تبدیل کنید).


چگونه بفهمید که استراتژی شما مناسب است؟


استراتژی با اضطراب همراه است. استراتژی، بر خلاف برنامه؛ قابل پیش بینی برای تضمین موفقیت نیست.  برنامه ها قابل تیک زده شدن هستند. در حالی که در باره ی استراتژی میتوان گفت که اگر تئوری ما درباره ی اینکه چه کارهایی را میتوانیم انجام دهیم و اینکه بازار چگونه واکنش می دهد، درست باشد، ما را در موقعیتی عالی قرار میدهد.( نداستن صد در صد نتیجه ی موفق  شما را بد نمیکند بلکه فرصت رشد را به شما می دهد).

استراتزی یک سفر است، بنابراین شما در طول مسیر، محیط را مشاهده میکنید و سپس استراتژی را تغییر و اصلاح و بهینه سازی میکنید


برنامه ریزی:

برنامه ریزی مربوط به خرج کردن منابعیست که در دست دارید. برخلاف استراتژی، دربرنامه ریزی نیاز به انسجام  درونی نیست. 

برنامه ریزی مربوط به کنترل کردن هزینه هاست. منابعی که انتخاب میکنید تا آن ها را خرج کنید،(مانند پول- زمان- انرژی- اعتبار و غیره) را بابت چه چیزی هزینه میکنید؟ در برنامه ریزی، کنترل اینکه چه منابعی را هزینه کنید، در دست شماست.
مثل لیست انواع کارهای لازم در برنامه بخش بازاریابی برای تبلبغ محصول در کانال های مختلف و یا لیست انواع کارهای لازم  در بخش تولید محصول ایکس و غیره. (این برنامه ها متفاوت از همدیگر و غیر منسجم هستند، اما نتایج نهایی که مربوط به استراتژی میشود منسجم است).

 

تله ی برنامه ریزی:


تله ی راحتی و کامفورت زون برنامه ریزی به گونه ایست که برنامه های شما فقط شامل انجام کارهای راحت باشد.

بنظر می آید، برخلاف نظر سایمون سینک (نویسنده ی کتاب بازی بینهایت) که میگوید تمرکز بر روی خودتان باشد، به عقیده مارتین، علت پیشرفت چشمگیر  اتخاذ استراتژی برنده شدن است، بطور مثال، از نظر مارتین،استراتژی شرکت هواپیمایی ساوت‌وست این بود که در برنامه ریزی خود از تمام رقبا بهتر شود و به این طریق پیشرفت چشمگیری کرد، از نظر مارتین تله ی برنامه ریزی زمانیست که شما بدون توجه به نتیجه و استراتژی بهترین بودن بر اساس چرای و چگونگی و استفاده ی بهینه از توانمندی ها و منابعتان، فقط کارهای راحت و قابل پیش بینی که مطمئن هستید انجام میشوند را انتخاب میکنید.

 

چگونه استراتژی را میتوان کاربردی تر کرد؟

قطعا برنامه های استراتژیک زیادی را دیده اید که بدون اجرایی شدن در قفسه ی میز مدیران خاک میخورند.
سایمون سینک مصاحبه ی جالبی درباره ی این سوال دارد و پاسخ او این است که برای یک استراتژی کاربردی و قابل اجرا، لازم است که زبان استراتژی  واضح و شفاف میداند.

معمولا استراتژی ها به صورت پیچیده و غیر کاربردی نوشته و بیان میشوند که باعث شکست میشود، از نظر سایمون این استراتژی های پیچیده، غیر کاربردی هستند، چون زبان (کلمات استفاده شده)، شفاف و واضح نیست. زمانی که کلماتی استفاده میکنید که واضح و قابل فهم هستد، اجرا کردن آن ها نیز راحت می شود. وضوح و قابل فهم بودن کلمات، معیارهای سنجش  و قابلیت اندازه گیری پیشرفت  را به شما نشان میدهند که بر اساس آن ها میتوانید به جلو بروید.

مثال:
- میخواهیم بهترین کسب و کار در این حوزه باشیم. بنظر شما این یک طرز فکر استراتژیک است.

+خیر، چون بهترین بودن معنای واضح ندارد.

_منظورمان این است که رتبه ی اول باشیم.

+باز هم، کلی و غیر قابل درک است، چون زیر مجموعه ی آن، پارامترهای مختلفی مانند، وفاداری مشتری، کیفیت محصول، سود، رضایت مشتری، درآمد و غیره هستند. هرچقدر استراتژی و برنامه، زبان دقیق تری و واضح تری داشته باشد، اجرایی تر  نیز میشود.

 

عبارت معروف سایمون سینک: اگر مثل دانشمندان صحبت کنید، فقط عده ی کمی از میان گروه دانشمندان شما را خواهند فهمید، اما اگر عامیانه صحبت کنید، هم افراد و هم دانشمندان شما را خواهند فهمید، بنابراین برای توضیح استراتژی و برنامه ها خود، از اصطلاحات و گفتاری استفاده کنید که حتی افرادی که کسب و کار شما را نمیدانند نیز، بتوانند بفهمند که شما قصد انجام چه کاری را دارید. اگر این اساس زبانی (که همه ی افراد  بتوانند آن را بفهمند) اجرا کنید، استراتژی های شما قابل اجرا می شود.


کوچ در اینجا نقش بسیار موثری را دارد چون با ابزارهای دقیق خود، پرسشگری و شراکت فکری به شما کمک میکند تا موانعی که سد راه وضوح و شفافیت میشوند، نظیر سوگیری های شناختی کل گویی، تعمیم دهی، چالش های ارتباطی، ارزیابی موثر مسیر  و اصلاح آن ها را به طور موثر و هم تراز با توانمندی هایتان انجام دهید و اقدام های عمیاتی دلخواهتان را انجام دهید.ابزارهای کوچینگ نقشی اساسی در پرداختن به چالش های ذاتی در برنامه ریزی استراتژیک معاصر دارند. با پرورش فرهنگ فراگیری، همکاری و نوآوری، به افراد، تیم ها و سازمان ها قدرت می دهد تا از خلاقیت و دیدگاه های متنوع در فرآیند برنامه ریزی استراتژیک استفاده کنند. از طریق جلسات طوفان فکری تسهیل شده، گوش دادن همدلانه، و کانال‌های ارتباطی باز، ایده‌های غیر متعارف و استراتژی‌های پویایی را طراحی و ارائه دهند که می‌تواند با روندهای متغیر سازگار شوند. این رویکرد فرهنگ آزمایش، یادگیری مستمر و چابکی استراتژیک را ترویج می‌کند و سازمان‌ها را قادر می‌سازد تا از عدم قطعیت‌ها عبور کرده و از پویایی بازار در حال تحول به طور موثر سرمایه‌گذاری کنند.

 

سخن پایانی:

تنها امر ثابت دنیای امروز؛ تغییر است. از طریق کوچینگ، افراد و سازمان‌ها نه تنها می‌توانند بر چالش‌ها غلبه کنند، بلکه در مواجهه با عدم قطعیت‌ها، پیچیدگی ها و نوسانات پیشرفت ‌کنند و از پتانسیل های خود در خدمت رشد پایدار استفاده کنند.
 


نظرات (0)

    در این قسمت نظر خود را با ما در اشتراک بگذارید